اگزیستانسیالیسم

نوشته های پراکنده

اگزیستانسیالیسم

نوشته های پراکنده

اولین یادداشت...

مردی حیرت زده به صحرائی که زیر قدمش گسترده است مینگرد. تا چشم کار میکند صحراست، صحرائی بی سر و بن، صحرائی بی حد و نشان، بی آغاز و بی انجام، هردم جنبنده هایی از کرانه افق بیرون می آیند، خرد و کلان بی قواره  و بی موزون ، زشت و زیبا ، جنبنده های گوناگون در صحرا پراکنده میشوند، پراکنده می شوند که بجان یکدیگر افتند . غریو خشم و غلبه ضجه یاس و ناتوانی غوغائی برپا میکند.......اما همه جانداران بسویی می شتابند، افتان و خیزان، هراسان و شتابان بیک نقطه روی می آورند. خود را بسوی مغاک تاریکی می کشانند، مغاک ظلمت زده ای که در کرانه دیگر دهان گشاده، خویشتن را بدان سوی می کشانند که عاجزانه در کام وحشتناک نیستی فرو روند . اینجا کجاست ، اینها کیانند؟ ، از کجا آمده­اند ، بجا کجا میروند ، چرا آمده اند چرا میروند ( از کجا آمده ام.... آمدنم بهر چه بود .....به کجا میروم آخر ننماید وطنم......... عاقبت خاک گل کوزه گران خواهم شد....)این آمد و شد از کی آغاز گشته...کی انجام می پذیرد.......کسی نمیداند......؟!!

می گویند کره ماه مسکون نیست. ار کجا میلیونها سال  قبل مسکون نبوده و رفته رفته مقتصیات جوی آن را برای حیات ناسازگار ساخته باشد؟ می گویند زهره را بخار غلیظی در بر گرفته که شایسته زیست جانداران نیست ، از کجا موجوداتی متناسب با همان بخار غلیظ در آن زندگی نمی کنند؟...آیا نمی شود تصور و  فرض کرد زمانی  سیاره نپتون در منظومه شمسی جای عطارد و زهره را داشته و در طی میلیونها سال بتدریج دور شده است.......که میتواند مدعی شود که میلیونها سال بعد مشتری معمور و آکنده از حیات نشود ...... ما چه می دانیم که سیارات در مدار خود با یکدیگر تصادف نکرده اند.....؟؟؟؟؟؟؟؟

و از این به بعد من میدانم که دیگر چیزی برای این دنیا نمی خواهم و از لحظه­ای که از کشتن منصرف شده­ام خودم را به غربتی نهائی محکوم کرده ام زیرا تاریخ دلیل کافی به من داده است. فقط پی بردم که حتی آنان که بهتر از دیگرانند امروزه نمی توانند از کشتن و یا تصویب کشتن خودداری کنند زیرا جزو منطق زندگی آنهاست. دیگرانند که تاریخ را به وجود خواهند آورد. همچنین می دانم که نمی- توانم درباره این کار دیگران هم بر حسب ظاهر قضاوت کنم. انسان برای اینکه قاتل عاقلی باشد صفت خاصی لازم دارد که من فاقد آن هستم و این برتری برای من شمرده نمی شود. اما اکنون من می خواهم  همین که هستم باشم و تواضع را آموخته­ام. فقط در روی زمین بلاها قربانی­ها وجود دارند. و باید تا آنجا که ممکن است از همکاری با بلا پرهیز کرد.

 

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
سحر دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 13:20

سلام جالب بود اولین مطلبت از این به بعد سعی میکنم بیشتر بیام

علی سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 17:35 http://www.khateavval.blogfa.com/

با آرزوی موفقیت برای شما عزیز بزرگوار.قلم بسیار گیرایی دارید.امیدوارم کار خود را همچنان ادامه دهید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد