اگزیستانسیالیسم

نوشته های پراکنده

اگزیستانسیالیسم

نوشته های پراکنده

بعد از گذشت زمانیی حدود3سال..امشب به یادم اومدی..چرا؟خیلی وقت بود که هیچ اثری ازت تو ذهنم نمونده بود..نمیدونم چرا امشب به یادت افتادم..بغض گلوم رو گرفت...بعدش خندم گرفت.بعد از 3 سال که هه آثارتو پاک کرده بودم امشب باز دیدمت.. تو ذهنم..همه روزهامون مثل یه جرقه از جلو چشام رد شدن..اول گریم گرفت ولی بعد جاشو با یه لبخند ساده عوض کرد..میدونم الان تو هم به فکر من هستی..اما چیز جایی حدود1500کیلومتر اون ورتر..جایی بین دریای..خلیج همیشه ایرانی..جایی که دورتادورش آب هستش..یه جای لعنتی به اسم....بی خیال..!میدونم امشب تو هم به ماه نگاه میکنی و به من فکر میکنی..به همین چیزایی که من می نویسم و فکر می کنم..همین ماه رو میبینی که من هم میبینمش..کاش فقط یه بار دیگه می شستی کنارم و سرتو میزاشتی رو بازوم و با چشای قهوه ایت نگام میکردی می گفتی چشات چه رنگی هستن..کاش یه بار دیگه بهم غر میزدی..منم واسه اینکه از دلت در بیارم..با شوخی می گفتم بهت شکلات کاکائو..کاش فقط یه بار می تونستیم کنار هم باشیم..تا بتونم بهت بگم کوچولوی من تا آخر عمر باهاتم..اما حیف..نه تو و نه من نتونستیم..اول من..بعدش هم تو...الان می دونم چقدرررر اذیتت کردم..بعد از3سال وقتی کامنت هاتو خوندم...تازه فهمیدم چه اشتباهی کردم..انتظار نداشتم بعد از 2سال از تمومی دوستیمون واسم کانت بزاری..اونم وقتی یکی دیگه به طور کاملا جدی تو زندگیت هست..میدونم یه روزی این رو می خونی...ولی حیف دیگه اون موقع نه من هستم نه تو..از آخرین باری که دیدمت حدودا یک سال می گذره...نه بیشتر...آخرین بار واقعا واسم بی اهمیت بودی..اما نمیدونم امشب چی شد خیلی دلم واست تنگ شد..می دونم امشب تو هم همین حس رو داری...وگرنه چطور میشه..چیزی که 3سال پیش تموم شده باز شروع بشه؟چه حس عجیبی دارم..نه ناراحتم..نه خوش حالم..نه گریه دارم و نه خنده...فقط دلتنگی شدیدی دارم که داره می کشه منو...داره خفم میکنه..نمیدونم بغض هستش یا دلتنگی...هر چی هستش خیلی حس بدی هستش..یادش بخیر..گزارش هامون...تو می نوشتی و استادامون همیشه میدونستن و 0.5نمره از هر دو تامون کم میکردن..یادته؟خانم حاجیلاری..آقای باقری..اولین ترم من تو دانشگاه ...و بهترین ترم من هم همون ترم بود...!دوست داشتم فقط یه بار کنارم بودی و بغلت می کردم و انقد فشارت می دادم تا نفست بالا نیاد و بهت بگم کنارت هستم تا ابد..!اما نه من و نه تو لیاقت این رو نداشتیم...حیف که خیلی دیره..اون موقع که لازم بود احساساتم رو نشونت بدم انقد غرور داشتم که نمی تونستم بگم الان همه که این حس رو بدست آوردم دیگه تو نیستی...وقتی دوست می داریم لجبازی می کنند وقتی دوستمان می دارند کوتاهی می کنیم! هرجا که هستی خوب و خوش سرحال و قشنگ باشی خانوم دکتر ! تو هم اگه این حس رو داشته باشی همین الان داری واسم مینویسی . و مطمئنم که همینطور هستش ..

جای ننگ هستش واسه...

واقعا باعث ننگ هستش..اینکه بری تو یه مجلسی که همه بزرگای جهان اونجا هستن و تو هم قرار چند دقیقه ای صحبت کنی به عنوان کسی که قراره تاریخ و تمدن یک کشور رو به دیگرون معرفی کنه..کسی که به عنوان بالاترین مقام یه کشور هستش..کسی که تو حرفاش جز قتل و کشتار چیز دیگه ای نیست..بری بالا و ببینی همه به خاطر اینکه نمی خوان ریختتو ببینن از اتاق میزنن بیرون...به سمتت دماغ مصنوعی دلقک پرتاب میشه...و تنها کاری که تو میکنی اینه که اشهد میخونی...باعث ننگ هستش کسی که نمیانده یه عده آدم بی خاصیت مثل خودم هستش این طور گندی بالا بیاره و من و تو سرمون مثل کبک بکنیم تو برف و ازکونمون خبر نداشته باشیم...باعث ننگ هستش که کسایی هم که همراه اون نماینده هستن تو همون جمع به خاطر گندهایی که بالا میاد کف میزنن و همه دوربین های خبر گذاری ها به سمت اونا می چرخه به عنوان همراهاان بالاترین مقام یه ملت...ما ها چقدر باید احمق و خر باشیم که صدامون در نیاد...آبروی یه ملت..یه تمدن2500 ساله...یه تمدن اسلامی1400ساله...یه ملتی که روزگاری حرفی واسه گفتن داشتن به دست آدم بی عضه ای به باد فنا بره..ومن و توی بی غیرت مثل موش از نرس گربه یه گوشه کز کنیم..ای کسانی داد میزنید ارق ملی...تمدن اسلانی...کجا هستید؟بیشتر از این باید به هیکل یه مملکت ریده بشه؟جدا اون فرد تو اون شرایط که همه سالن رو ترک کردن چه احساسی داشت؟مطمئنم افتخار می کرد..به این که تونست در عرض30 دقیقه یه مملکت رو...70میلیون انسان رو...2500 سال تاریخ و تمدن رو....با چرندیاتش با خاک یکی کرد...اسرائیل نباید از نقشه محو بشه..اون ملتی باید محو بشن که یه بچه14 سالشونو به خاطر نوشتن یه شعار لعنتی 10روز با شدیدترین ابزار شکنجه میدن...اول ملتی باید از ریشه نابود بشه که دختراشونو به قیمت100دلار به اعراب می فروشن..اون مردمی باید ریشه کن بشن که روی مخازن نفت نشتن و بنزین رو وارد میکنه و با این همه پول حاصل از فروشش نفت..یه پیره زن60 ساله هر شب مجبوره یه کیسه 60 کیلویی از نان خشک و کاغذ باطله رو این ور اون ور میکشه تا بتونه واسه پسر بچش یه جفت کفش بخره تا بپش بتونه بره مدرسه...من یاد حذف بشم...تو باید ریشه کن بشی..نه کس دیگه...همه روزه این صحنه هارو میبینیم ولی حیف... مائیم حرف از حقوق بشر میزنیم؟مائیم دم از عدل علی میزنیم؟علی اگر بود علی بود...حسین اگر بود با72تن به جنگ با یزید رفت نه من و تو...پس قبول کن..ما باید از روی نقشه حذف بشویم..مائیم که باید2500سال تمدن رو به زیر خاک کنیم..نه کس دیگر...چشمها را باید شست..جور دیگر باید دید...

بازگشتم...ضعیفتر از همیشه

بالاخره بعد از حدودا 2 سال....اومدم تا چند خطی بنویسم..نه واسه کسی..یا چیزی..واسه خودم..هرچند آخرین پستم به خودم گفته بودم دیگه وارد بلاگ اسکای یا هر وبلاگ دیگه ای نمیشم...اما  چیکار میشه کرد..انسان موجود ضعیف النفسی هستش و نمی تونه جلوی خئاسته هاش رو بگیره..نه واسه اینکه به چیزی که می خواهد برسه..واسه اینکه شاید کمی آرومتر بشه...منم چند وقتی میشه(نه 2 سال البته) که سرم خیلی شلوغه..و اومدم اینجا تا شاید کمی آرومتر بشم...تو این مدت 2سال خیلی بلایا اومده سرم...خاطرات خوب و بد همه باهم مئل یه جرقه از جلو چشام رد میشن..چند تا زمستون سرد گذشته..چن تا هم تابستون گرم...اما باز مثل همیشه بهار و پائیزی نبودش...دیگه کم کم آخرای درسم هستش...دیگه کم کم روزای خوش دانشجویی..شیطنتهای توی کلاس..دوستای دانشگاهی که خاطرات زیادی داریم...همه و همه تموم میشن..تنها چیزی که می مونه خاطرات محو و تاریک هستش..با یه مشت کاغذ پاره...حالا خوب یا بد...زندگیم رو به را هستش تا چند وقت دیگه بهتر هم میشه :دی . اگه بتونم باز هم می نویسم ..

ترم جدید مبارک دانشجویان باد

چرخه پوچ زندگی همچنان ادامه داره...بدون هیچ هدف...بدون هیچ سر انجام..بدون هیچ عشق به زندگی.فقط مشغول کارهای پوچ روزمره هستیم و هیچ هدف قابل قبول و قابل تحسینی نیست.وضعمان همانند روزهای نیمه سرد پائیزی هست که نه میشه گفت سرده و نه میشه گفت گرم...اما با این حال زیباییهای خاص فصل پائیز هم قابل تمجید هستش.اینکه همه برگها میریزند و همه چیز رو به زوال هست و نابودی..برگها بی هدفتر از یک تکه سنگ از درختان می ریزند و زیر پای عابران بی خیال له می شوند و تنها چیزی که از آن برگها در ذهن باقی می ماند همان صدای خش خش است و بس.آن برگ هدفی جز مرگ دارد؟آن برگ اصلا هدفی دارد؟تو چطور؟چه هدفی داری که به خاطر آن اینهمه خویشتن را اذیت می کنی؟من چطور؟من هم بی هدفتر از آن برگ هستم و هم بی هدف تر از تو..کارم شده خوردن خوابیدن دانشگاه رفتن و ورجه وورجه کردن که اسمش رو بعضی ها ورزش می زارن.اما خودم چی؟خودم که می دونم با این مسائل سطحی راضی نمی شم و سرم به تنم نمی ارزه.شاید بهتر باشه بقول دوست عزیزمان به اقتضای سنیم برم یه قول دو قول بازی کنم نه اینکه بشینم و چند خط بی ارزش نوشته که شاید معنی خاصی ندارخ بنویسم و چند تا کلمه قلمبه سلمبه رو پشت سر هم بیارم و با این نوشته هام غیر از خودم چند نفر دیگه رو هم اذیت کنم.خودم به درک تقصیر اطرافیانم چیه که باید با خوندن و تحمل نوشته های بی ارزش من اذیت بشن؟؟؟ولی وقتی نمی نویسم هم آرو نمیگیرم..به چنین روزی افتادیم که یا باید کاملا بی خیال باشیم و مثل یک عدد سیب زمینی زندگی کنیم یا اینکه با فکر کردن به مسائل ندگی فردی خودم و بقیه رو اذیت کنم..تا کی نمی دونم ..!!!!شاید دوستم راست می گوید بهتر آن است که بنده بروم سر زندگی و کارهای متناسب با سنم رو انجام بدم.مثلا برم با ماشین بی افتم جون خیابونها و الواتی کنم و آخر سر هم مثل بقیه هم سن و سالهای خود به وضع اصفناک آنها دچار بشم...اما نه من اینطور نیستم..من به این راحتی ها ول کن نیستم و رسیدن به تنها آرزوم حاضرم هر کاری کنم...هرچند دیر یا زود به آرزوم خواهم رسید اما اینکه چطور و کجا و کی برسم خیلی مهمتره. در هر حال...

بالاخره بعد از چند ماه درس نخوندن!!!ترم هم به پایان رسید و با نمرات درخشان این ترم رو هم به سختی پشت سر گذاشتیم هر چند درسهای چندان سختی هم نداشتم اما نمی دونم چرا اینطور شد وای به حال ترمهای بعدیم.....درست مثل یک چشم بهم زدن یک سال گذشت..پارسال در چنین روزهایی بود که میشه گفت جزء بهترین دوران زندگیم بود اما باز مثل عادت همیشه قدرش رو ندونستم اما خوب به قول معروف آب رفته به جوی باز نمی گردد...کاش آنقدر قدرت و توانیی داشتیم که می تونستیم حداقل خاطرات گذشته رو به خوبی با یاد بیاریم اما حیف...زندگی روند بی پایان خودش رو داره ادامه میده اما ما انسانها همچو کبک از پشت سرمان خبری نداریم..حتی نمی خواهیم برگردیم و نگاهی گذرا به عقب بندازیم..حتی نیم نگاهی...چند سال بعد هم حسرت این روزهای را که مشغول به تحصیل هستم و چند خطی می نویسم را خواهم خورد اما باز حیف که مثل همیشه کاری از دست کسی بر نمیاد..حسرت این روزها که بدنی سالم دارم و می توانم به هر کاری که دلم می خواهد دست بزنم بدنی که کاملا مطیع فرمان من هست و هیچ کاری از دست خودش بر نمیاد...بدنی که تا بحال پائیزی ندیده و همواره بهار و تابستان را تکرار می کند..گهگاهی طوفانمی می آید و همه ی تفکرات گذشته را باطل می کند یا لاقل قسمت اعظمی از دانسته ها را غلط می پندارد....

خودمم نمی دونم چرا ولی این نوشته هام رو انگشتام نوشتن نه ذهنم

مطلبی نیست دیگر بیش از این

در توضیح پست قبلیم باید بگم:

با سلام. امروز بالاخره بعد از مدتها یه وقتی گیر آوردم تا بتونم چند خط بنویسم هر چند هیچ امیدی نیست.بعد از امتحان هایی که همشون رو با نمرات خیلی افتضاح پاس کردم کمی وقت پیدا کردم تا بتونم بشینم و کمی فکر کنم ه خودم برسم البته فعلا نه از لحاظ ظاهری شاید بشه گفت کمی از لحاظ روحی تونستم خودم رو جمع و جور کنم و بتونم کمی افکار پریشونم رو جمع و جور کنم..در طول این مدت کمی ورزش کردم و بیشتر از همه اسکی کردم.شاید بشه گفت بعد از چند ماهی که نمی تونستم به زندگی عادی ادامه بدم تونستم خودم رو جمع و جور کنم..حالا زیاد مهم نیستن اینها...

در مورد پست قبلیم می خواستم کمی توضیح بدم.اینکه همه اون نوشته هایی که خوندید و دیدید یه چیزهایی هستن که بعضی وقتها به ذهنم می رسه که چون خودمم دئسشون دارم حیفم میاد اون هارو ننویسم و از بین برن شاید هیچ اهمیتی نداشته باشه اما برای من خیلی اهمیت داره و این به قول بعضی دوستان دلیل نمیشه بر اینکه من یک ملحد باشم یا یک فرد بی قید و بی بند و بار.

در مورد کامنت pishy kuchulu:همونطور که گفتم این نوشته ها مخاطب خاصی نداره و هدف من از گذاشتن این ها فرد یا شخص مورد نظری نبوده و نیست چون من اصلا در حدی نیستن که بخواهم این نوشته هارو به کسی ارتباط بدم و این که فکر کنی این نوشته ها خصوصا به خاطر تو بوده کاملا اشتباه هستش و نمی خواهم این طور فکر کنی چون هم من و هم تو اذیت میشی....بهر حال بهتر می دونم جای دیگه بحث کنیم.در ضمن اگه منظورت از نویسنده مورد علاقه کیه؟؟؟من خیلی از نویسنده هارو دوس دارم ولی نه خودشون رو بلکه چند تا از آثارشون رو و اونی رو که تو مورد نظرت هست هیچ کودوم از این تفکرات رو نداره و به نظرم بهتر بود قبل از این حرفت چند تا دیگه از آثار اون شخص رو می خوندی و بعد می گفتی که تفکرات من کپی گرقته از اون هستش در هر حال متاسفم که اینطور سطحی و خصمانه به قضیه نگاه کردی و امیدوارم روزی به اشتباهت پی ببری و دیگه از این حرفها نگی....

کامنت تابوت:شاید شما کمی راس میگین من کمی خودخوه باشم البته نه در اون حدی که شما میگید ولی خوب کمی خودخواهی لازم هستش نه؟ای کاش کسانی که وبلاگ من رو می خونن فقط پست آخرم رو نخونن و پست های قبلی و بعدی رو هم بخونن و بدنن که هدف من اون چیزی نیست که فکر می کنند. به هیچ وجه منکر خدا و وجودش نیستم...بر عکس فردی هستم که کاملا اعتقادات خاص خودم رو دارم و هر وقت هم از خدای خودم که همون خدای همه هستش کمک خواستم کمکم کرده و چه بسا بیشتر از اون چیزی که فکرش رو می کردم و در بعضی جاها هم هیچ صدایی از طرف خدام بلند نشده که فکر نمی کنم به من ارتباطی داشته باشه ولی خوب میگم هر چیز به راه و روش خودش و هر کس به طریق خودش و هر طور که دلش می خواهد نه اینکه صرفا چون پدر و مادریی مسلمان داریم ما هم باید مسلمان باشیم فکر نکنم این حرف منطقی باشه. باید قبول کنی که روزی می میری و هدفت از زندگی هفتاد هشتاد ساله فقط و فقط همینه..مرگ...چون اگه هدفی غیر از این داشته باشیم کوتاه فکری هستش چرا که هفتاد هشتاد سال در مقابل مدت زمان پیدایش حیات قابل صرف نظر هستش حتی، حالا چه برسه به مقایسه.باید قبول کرد که یک روز با هدف زیستن بهتر از صدسال زندگی گیاهی و بدون هدف خاصی هستش پی اینکه به فکر محیط اطراف...مرگ و کاستی ها و زیادی های زندگی نباشیم امری مهم هستش که هر کس بگه که به این چیزهای حالا به قول تو کم ارزش فکر نمیکنه کاملا اشتباه...تو خودت تا حالا جند بار به این ها فکر کردی؟؟مطمئنا خواهی گفت خیلی زیاد....هر کسی بگه که فکر نکرده یا بی ارزشتر از اونی هستش که باید فکرشو کرد دروغ میگه...من یک سوال دارم....انسان چه برتری نسبت به حیوانات دارد؟؟؟؟من چه برتری نسبت به دخترک یتیم دارم؟؟؟؟که این برتری من و آن دخترک بی چیز را با این فاصله از هم جدا میکنه؟؟؟طوری که وقتی می بینمش(دخترک یتیم رو می گم) چه بسا سعی می کنم از او دوری کنم مبادا از وی بیماری حاصل من نشود....منظور من اینها بودن نه اینه یک رابطه احساسی پست هستش..یا ما انسانها واقعا کثیف هستیم که البته با کمی تامل میبینیم که هستیم...امیدوارم در پست های بعدی بیشتر بتونم توضیح بدم البته با راه و روش درستش نه مثل پست قبلی..چرا پولدارها باید به فکر این باشن که هر روز لباسی بهتر از دیروز داشته باشن یا ماشینشون جدیدتر از همسایه باشه حال آنکه آن دختر برای بدست آوردن نان شب به چه کثافت کاری هایی که شماها از من بهتر می دونید دست بزنهمنظور من این بود آقای تابوت.شما که ادعا می کنید خیلی عمیق نوشته های من رو خوندید باید این مطلب رو میگرفتید.منظور من بی احترامی به اعتقادات خاص یه نفر یه همچنین فرد خاصی نبود...منظور من آن دسته آدمهای پول پرست بود که برای پست و مقام بالاتر خانواده ی خود رو هم فدا می کنند آخر سر هم به راحتی رخت از این دنیا بر میچینند.من به هیچ وجه دوس ندارم از این طریق خودم رو متفاوت نشون بدم چون با یه مطلب خیلی ساده دیدم که چه حرفها و ناسزاهایی شنیدم حالا چه برسه بخواهم با ادامه این مطالب خودم رو متفاوت جلوه بدم آن وقت همه ی پتک بدستان دوست و آشنا بر سر مزار من تاب بازی خواهند کرد و پیراهن پاره ی مذهب را به رخ هم خواهند کشید. شما راست می گویید شاید برای راحت کردن خودم این مطلب رو نوشتم ولی نه برای اینکه در رابطه عشقی شکس خورده باشم و بخواهم عقده های سر خوردم رو از این راه به رخ شماها بکشم نه اینطور نیست.در ضمن بونیددددد منظور من اصلا و ابدا جنس مونث نبوده و من به هیچ وجه قصد بی احترامی نداشتم.بهتر بود مطلب مربوط به فمینیسم رو هم مطالعه می کردید بعد این تهمت رو می زدید که منظور من جنس مخالف هستش.من در حدی نیستم که بخواهم دختر و پسر، مرد و زن رو با هم مقایسه کنم.بر عکس اصلا تفاوتی نیست برای مقایسه کردنشان.نه آدم بودن برای کسانی که واقعا بویی از آدمییت نبردن حیف..انسانهایی که همه چیز رو حتی خانواده و فرزندان و زندگی را در مسائل سطحی و گذرای روزمره می بیینند توهینی است برای شماها و ماها.در مورد قیاس با میمون هم ظاهرا خودت جواب خودت رو دادی.دقیقا منظظور من هم همین بود چرا آدمها هر کاری می کنند و هر گناهی می کنند بعد در زمانی خاص به فکر گناههان می افتن و به قول معروف با دو کلمه خودشون رو از همه گناهان پاک می کنند.؟؟؟در طول یک سال هر کاری می کنند و به هر نو کثافت کاری دست می زنند و در روزی خاص به فکر مراسم مذهبی می افتن؟؟؟تا کی باید این ها رو دید و چیزی نگفت؟شاید از نظر یه روانشناس من عادی باشم براش ما از نظر خودم اصلا عادی نیستم.من دردی بزرگ دارم و آن هم انسان نما بودن دسته ای از موجودات هست..حالا بگذریم.امیدوارم جزو آن دسته نباشم..در مورد اون حرفت که گفتی همجنس باز باش هم من برات خیلی متاسفم فکر نمی کردم شخصی مثل شما که ظاهرا از لحاظ رشد فکری به این مرحله رسیده باشه این حرف رو بگه...متاسقم برات..من هیچ وقت نگفتم جنس مونث ضعیف هستش این فکر آدمهایی مثل شما هستش که میگن مونث ضعیفه...بشینه خونه و از خونه بیرون نره من کاملا با این حرف و تفکرات غلط هزاروچهارصد سال پیش اعراب مخالف هستم...تکلیف من با خودم مشخص هست اما با بعضی ها نه و من به خونشون تشنه هستم و تا به نتیجه نرسم دست بردار نیستم و قبول دارم که این راهش نیست..در هر حال به اینجا که رسیدم تقریبا تموم شد به هر حال ممنون که سر زدی و نظر دادی.موفق باشی فقط سعی کن کمی بیشتر روی اینجور نوشته ها تفکر کنی و سطحی نگاه نکنی به قضیه چون برای هر دو طرف بد میشه.

و اما کامنت نامیرا:فکر کنم کل موضوع روشن شده و دیگه احتیاجی نیست توضیحی بدم و به حد کافی در وبلاگتون توضیح دادم..نوشتتون هم واقعا جالب و تاثیر گذار بود.اما حیف عده ای که لباس های کهنه سنت را با نخ های ابریشمی به بدن خود دوخته اند و نمی خواهند کمی بالای سر را نگاه کنند.به امید روز آزادی

چه کسی یک رابطه متعالی عشق را دوست نمی دارد؟؟یعنی نمی توان گفت که من نوعی دوست ندارم....چون دست من یا تو نیست.

چه کسی ساحل دل انگیز دریا به هنگام غروب یا طلوع خورشید را دوست نمی دارد؟چه کسی سرخی هوا را بهنگام غروب در کنار دریا و در کنار معشوق را دوست نمی دارد؟چه کسی یک بوسه روز ولن تاین را دوست نمی دارد؟ می دانم که کسی این بوس را در روز 16 آذر که روز کشتار دانشجویان در سال 1324 بود را دوست نمی دارد.پس بیایید همه چیز را در جای خود بخواهیم.16آذر روز واقعا مقدسی هست ام نه در قبال روز ولن تاین. یا نمی دانم روز تولد حضرت علی!! شاید مقدس باشد اما نه برای روز bf-gf ها..آن هم در کشوری همچو کشور ما دخترها تا سن25سالگی محبوس هستند.و در اسارت سنتهای دست و پا گیر غلط و نابجا...پسر همه جوره آزاد برای هر کاری هست ولی چون دختر، دختر هست نباید با دوستان خود هم راحت باشد...نباید بتواند با همکلاسی،هم دانشگاهی خود حتی جزوه رد و بدل کند.یه همانطور که به عینه دیدیم برای این کار به حراست برود و تعهد بدهد که دیگر در محیط دانشگاه یا ......

چهار مشکل اساسی کشور ما: مذهب،سنت،تعصبات بی جا و تفکرات غلط در مورد جنس مونث

تا بعد.

من چند روزی به علت مسافرتی که احتمالا تهران باشه شاید نباشم پس اگه نتونستم به کامنتها جواب بدم از الان پوزش می طلبم!! !شاد زی با سیه رویان

به چه دلیل؟؟؟!!!

برای چه زنده ام؟به چه دلیل نمی میرم؟تا کی باید زجر کشید؟ زجر این دنیا کثافت و پست که انسان هایش  کثیف تر از خوک و پست تر از آب بینی گوسفند هست.انسانی که میل جنسی او بیشتر از یک اسب است حال تفاوت بین این دو موجود  آن است که اسب قدرت ادراک چندانی ندارد حال در بعضی جاها ادراک اسب از انسان هم بیشتر است...خیلی بیشتر...!انسانی که میل زیاده خواهی او از یک کلاغ سیاه هم بدتر و کثیف تر است. حال آنکه کلاغ چند برتری نسبت به انسان دارد... کلاغ سیاه بیش از 120 سال عمر چندش آورد دارد ولی انسان چیزی حدود 70 سال یا کمی بیشتر کمتر متعفن دارد....تا کی باید منتظر مرگ نشست؟منی که قدرت خودکشی هم ندارم و آنقدر سطحی به این مسائل می نگرم که این دست نوشته ها را مینویسم. برای که زنده ام؟؟برای که می نویسم؟؟شاید کسی ارزش ایم که برای او زنده باشم را داشته باشد اما مطمئنا این شخص یک انسان و خصوصا یک فرد مونث نیسه و نخواهد بود و از من هم پست تر است،از اسب هم پست تر، از کلاغ هم افزون طلب تر شاید به قول نیچه یک ابر انسان و شاید برا هم به قول اویک حیوان سست بسته ، اما هرچه هست خداییانش از من بالاتر خواهد بود.

زندگی 10 سال اولش را حول افکار پریشان و مسخره کودکانه می گذرد بعد زمانی که به تفاوت کثیف بین مرد و زن،دختر و پسر،انسان و حیوان پی بردیم مسخره تر نظر می کن، بعد از چند سالی تحصیل می بینم که از کلاغ هم وضع وخیم تری دارم،بعد از تحصیلات دانشگاهی و چند نزدیکی با جنس مخالف اورا کثیفتر از خودم و دیگر موجودات یافتمحتی کثیف تر و مشمئز کننده تر از اسب و خوک و کلاغ.اسبی که در همه جا با هر همنوع دیگری نزذیکی می کند.نزدیکی های کثیف تر از چرک دماغ گوسفند. سر به تن نبودن بهتر از سر به سینه بودن،آینده را ساختن؟؟؟یعنی چه؟؟؟کدام آینده؟کدام وجود آورنده؟کدام وجود آوردن آینده بدست خود انسان؟یا هر چیز و شخص دیگری؟مگر غیر از مرگ آینده ای هم هست؟شاید هم باشد اما کثافت تر از آن در زندگی پست بشری نیست.این نوشته ها واقعیاتی درونی و برخاسته از مغز یک فرد نخاله و زباله جامعه شاید هم یک فرد بظاهر خوشگذران بدون مشکل که در همه حال با همه خوبان و بدان خوب تا میکند است. اما این که کی می میرد برایش خیلی مهمتر از این نوشته ها و زندگی اش هست.این که هنگام مرگ در بستر خوکی کثیف باشد.اینکه در هنگام مرگ در کنار خوکی کثیف با چرکهای کثیف تر از اسب و کلاغ بخاک سپرده شود.هر چند خاک هم چنین موجود پستی را قبول نمیکند و او را در کمتر از 40 روز از بین می برد تا شاید از شر آن رها شود. مسخرگی های زندگی و کثافت های آن بیش از این چند خط و نوشته است مسخره گی هایی شاید ساختگی شاید واقعی و شاید کاملا توهم....ولی بهرحال وجود دارند. چرخه ای پوچ که مولانا: از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود؟ به کجا میروم آخر ننماید وطنم عاقبت خاک گل کوره گران خواهم شد. البته من نه مولانا را میشناسم و تحقیق ار افکار او دارم فقط این شعر را خوانده ام....نمی خواهم حتی یک لحظه کثافت کاریهای پست و مشمئز کننده انسان ، اسب،خوک کلاغ و دیگر موجودات بظاهر زنده را را تحمل کنم. گفته بودم جرائت راحت کردن خود را هم ندارم پس ترسو تر از یک موش کثیف هستم کمتر از یک مورچه در برابر سایر بظاهر زنده ها پریشان تر از یک جغد که در نیمه شب سر و صدا راه می اندازد و برای رسیدن به اهداف پست تر از فضولات حیوانی حاضر به انجام هر کاری هست.انسان در مواقع دلتنگی گریه ای کثیف تر از آب دهان سگ می کند که دلش آرام شود پس دلش هم کثیف تر از فضولات خوک هست که در مواقع گرسنگی آن را می خورد. دل انسان هم در هنگام گرسنگی می گرید و آن فضولات را می خورد.تف به این زندگی کثیف تر از زندگی حیواناتی همچون اسبو خوک و گاو و سگ کثیفکه آنها از ماها هم بدتر هستند.برای هم خوابی با موجودی کثیف تر از خود به هزاران دروغ و کثافت کاری دیگر دست می زند که مرا یارای نوشتن آن نیست. عشق به مرگ و فنا تنها آرزو و عشقی است دارم که ای کاش زودتر برسم. البته بعد از تحصیلات بظاهر انسان کننده ی فرد چون در این صورت از کثافت نام های دیگر دوری توان جست. حال که خود کارم هم یارای نوشتن این چرت و پرت ها را ندارد.

 

انسانی که برای شناختن کثافتهای درونی اش حاضر است همه چیزش را بدهد. هر چند چیزی جز چند تکه استخوان و گوشت و قسمتی گوشت متراکم که ظاهرا آن را مغز نامیده اند و مکان تامل و تفکراتش هستش تفکراتی که منجر به مسخ انسان حیواناتی همچو پیش گفته می شود. مگر چند تکه چوب و آهن و پلاستیک ارزشی کمتر از گوشت و استخوان دارد؟؟انسان چه برتری نسبت به خرگوش دارد؟خرگوشی که محضر شهوت پرستی و زاد و ولد هست؟انسانیکه همچون خوک روی فضولات خود می خوابد و می نشیند انسانی که چند صباحی در این دنیای کثیف تر از خود فقط به فکر زاد و ولد کثافت کاری های بدتر از آن است. تا جایی که برخی از این انسانها به نزدیکی های کثیف خود با دیگران افتخار می کنند.آن انسانها آیا تا به حال با اسبی هم خواب و هم خوراک شده اند؟با خوک چطور؟؟مسلما نه ولی آیا این را می دانندکه ما انسان هی هیچ تفاوتی با آن حیوان بظاهر پست نداریم؟؟؟پسر بچه ای بودن با یک خوک یا اسب را بیشتر از بودن با یک دختر بچه را دوست دارد حال آنکه چند سال بعد تفکراتش در این مورد بطور کامل عوض می شود. به کسی دل می بندد و نام این رابطه پست تر از....را عشق می نامد. این عشق بین بچه کودک و بچه خرگوشش هم هست و هر دو عاشق یکدیگر هستند.خداییان هر دویشان چیزی نیست جز خوردن و خوابیدن و آشامیدن و با هم بودن....

جشن و شادی و پارتی به مدل دانشگاه اورمیه

روز 14 آذر سال1329 بود که به خاطر بسته شدن کنسول انگلیس در تهران تنی چند از وزرای انگلیس وارد ایران شدند و به همین خاطر تظاهراتی در سراسر ایران برپا شد.....این تظاهرات به خصوص در دانشگاهها بیشتر از سایر مکانها بود و در همین ایام بود که چندین نفر از دانشجویان به شدت زخمی شدند و یک نفرهم جان خود را از دست داد...فکر کنم در سال 56 بود که به خاطر بزرگداشت این روز و این دانشجو روز 16 آذر را مبنای روز دانشجو قرار دادند و تا به امروز همه ساله جشن گرفته می شود..حالا دلیلم از گفتن این حرفها چی هستش؟؟؟؟؟

.....عرض به خدمت دوستان... جریان از این قرار هستش که در حوالی همین سالها بود که روز پنشنبه 16 آذر بودش و یه همان مناسبت جشنی خودمانی در یکی از سینماهای خصوصی اورمیه البته سینما تربیت نه ها.....!!!!!! که در این جشن خودمانی حدود 600نفر از دانشجوها و غیر دانشجوهای عاشق شرکت داشتند جانم به عرضتان برساند که جشن خوبی بود ولی ما که چیزی غیر از چند تا کلاه سفید به سر و پارچه به دور کمر و سینه و ... و نماینده....نه نمایندگان مراجع مختلف و صدای جیغ جیغ یک خانم که ظاهرا دوست دختر یکی از دوستانمان بود !!!رو ندیدیم و نشنیدیم.در این مراسم بی ریا و خودمانی بود که ما به چند نکته جالب پی بردیم.....اینکه هر کی یه تیکه پارچه ناخوانا زده بود سمت چپ سینه اش که فکر کنم می خواست انتحانات نهایی بده ولی حالا این موقع سال امتحان داریم و من خبر ندارم؟؟؟؟؟نمی دونم چرا همه این آدما ریش بسیار گیرا و جذابی داستند و قیافه اکثر این افراد شبیه به هم دانشگاهی های!!!! مابودن طوری که من خیلی مایل به لمس و ورداشتن تهفه ای از ریشها شدم...

حالا قضیه این ریش رو اینجا بزاریم بریم ببینیم چی به سر جمع خودمانی ما اومد...من که رفتم پیش دوستان نشستم و دیدم چن نفری دارن از ما فیلم برداری می کنن..خوشحال شدم و مدلهای مختلفی را به کمک دوستان و آشنایان گرفتیم طوری که همه ما را نگاه کردند.در اینجا بود که به یه نقطه جالب پی بردم اینکه ما چقدرررررررررر مشهور هستیم و خبر ندارین و همه از ما امضا می خواستن و اثر انگشت می گرفتن!آنقدر معروف بودیم که همه موبایل ها و دوربین ها به سمت ما و دوستانمان بود حالا نوبت رسید پخش و اجرای موزیک که این قسمت از برنامه به خوبی و خوشی ادامه داشت تا اینکه چند نفر از دوستان مذکور با لحنی مناسب مادرشان به ما گفتند که از دوستانتان فیلم برداری نکنید و ما هم که اهمیتی به دوستانمان قائل نبودیم ادامه دادیم و آن دوستان دیگرمان هم باز به فیلم برداری از ما ادانه دادند.

....خوب به عرض عزیزان بهتر از جانم برسانم که گردش روزگار به این ترتیب بود که نیروهای محترم ناجا یا به قول خودمان یگان ویژه بنز سوار هم وارد جشن ما شدند. خوب آزادی یعنی این دیگه...همه تو جشن دانشجویی شرکت می کنند مگر دانشجویان...البته نمی دونم چرا آن مامورین محترم هم نسبت به ماها علاقه داشتند چرا که به چند نفر تعارف سوار شدن به ماشین های شخصی بنز خود را کردند و چون آن دسته از دوستان کمی تعارفی بودن با زور و اسرار سوار شدن.ما هم می خواستیم سوار شیم اما نذاشتن و گفتن انشاالله دفعه بد ما هم سر به روی سینه برگشتیم سر جای اولمون.حالا بگم بهتون که از اول تا آخر مراسم فیلم برداری از ما و از کسانی که حالا با خواهرشون(شاید هم همکلاس یا روم به دیوار دوست دخترشون) حرف میزدن ادامه داشت..احتمالا این فیلم بردارها دنبال یه سوژه خوب برای مجله دانشگاه بودن نه؟؟اگه این طور باشه من و دوستانم رو تو صفحه اول مجله میزارن توصیه می کنم حتما این مجل رو بخرین و بخونید و بخندید.........!!!!!!راستی یه مهمونی هم قراره یکشنبه مورخ19/9/1385 ساعت 11 در ساختمان دانشگاه سما برگزار شه که قضیه این مهمونی رو میگم بهتون....قضیه از این قراره:عرض به خدمت برسونم که یه تابلویی با این عنوان کنار نرده های ورودی در نصب شده که:از این به بعد سیستم امر به معروف و نهی از منکر خانمها توسط خوهران بسیجی انجام می شود و برادران حق هیچ گونه توهینی ندارند...!!!!!من که نمیدونم چه ارتباطی داره به پارتی روز یکشنبه اگه می دونید شما بگید.......!!! حالا قراره پارتی از ساعت 11 شروع شه و احتمالا باز همان فیلم برداران توی سینما تربیت بیان و از ماها فیلم برداری کنن...ما چه معروف شدیم و بیشتر معروف می شیم نه؟؟!!!!

خوب اگه من از این پارتی سالم بیرون بیام که هیچ اگه نه شما بدونید که من و دوستانم کاری نکردیم که به خاطر اون ازمون فیلم برداری شه...اگه سالم بودیم و تو دانشگاه بودیم تا پست بعدی اگه نه بای........

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

افکار پریشان یک توهم

میشه گفت که ما انسانها واقعا وجود خارجی داریم؟؟ آیا نمی تونیم بگیم که ماها توهمی بیش نیستیم؟اگر توهم نیست چرا بشر به هر چیزی که در توهمات خود دارد می رسد؟ توهم پرواز، توهم اینکه روزی به ماه برسد، توهم اینکه روزی بتواند همانند خود را بسازد،توهم بمب اتم...اینها همه و همه توهماتی بیش نبودند روزی...و اینکه روزی جرم را بدون نیاز به جرم منتقل کند. اینکه بتواند به خدایش برسد....مطمئنن روزی فرا می رسد که به همه توهمات درونی خودم می رسد اینها همه در صورتی به انجام می رسد که بشر در یک فضای غیر مادی به سر برد نه فضای مادی محدود که در آن همه چیز حتی زمان محدود است.در شرایط ایده آل است که می تواند به خواسته های درونی خود جامه عمل بپوشاند. از کجا معلوم روزی بدون نیاز به سفینه و در یک لحظه بتوان به هر نقطه از فضای لایتناهی رسید؟ همه اینها مسائلی هست که نمی توان در یک فضای کاملا مادی حل کرد. تصوری مبنی بر اینکه همه ما در یک توهمی همانند خوابی داراز باشیم نه یک زندگی واقعی و همرا با الرحمن و الله واقعی.چرا که از لحاظ زیست شناسی هم می توان به این مسئله پی برد زیرا همه جهشها و تحرکات بصورت کاملا تصادفی و بدون هدف هستند و مسیر مشخصی ندارند و می توان همه چیز را تصور کرد.شاید توهماتمان خارج از حیطه و دسترسمان باشد ام روزی به واقعیت می رسد..نه اینکه پرواز روزی ناممکن به نظر می رسید.اگر زمانی معادل صد سال را برای فاصله بین ساختن اولین هواپیما و امروز در نظر بگیریم که چنین هواپیماهایی ساخته می شوند در مقابل عمر زمین،عمر کائنات پشیزی بیش نیست...یعنی به سرعت یه چشم به هم زدن...حالا هی بگوئیم که روزی آقایی ظهور خواهد کرد و همه را خواهد کشت و حکومت عدل را با قتل و کشتار به زمین تحویل خواهد داد.تا کی باید این توهمات نابخردانه را به مغز ما تزریق کنند؟؟؟ تاکی باید در جاهلیت ماند؟ تا کی...؟؟؟ تا کی باید پیغمبری را که به قولی چهل همسر دارد با جانشین جعلی با نام علی که سیزده همسر دارد را قبول کرد؟؟؟تا کی باید دینی را که برای شراب خواری گناه قائل است اما برای هم خوابی با همسران گناهی نمی داند بلکه ثواب می داند با همه همسران هم خواب شد را قبول کرد؟ من جوابی در قبال سوالهای خودم دارم.....اینکه همه ما همانند بچه هایی می مانیم با این تفاوت که....بدتر از آنها هستیم.بحث رو 180درجه تغییر دادم.........

مرگ دست کیست؟زندگی دست کیست؟ اینکه شب هنگام چه خواب و رویایی ببینیم دست کیست؟ یا اینکه چه هنگام از خواب بیدار شویم دست کیست؟؟؟اینکه امشب برای همیشه بخوابیم....فردا صبح برای همیشه بیدار شویم...در اینکه این زندگی کثیف جهانی فانی است شکی نیست و کسی اگر شک کند مشکل دارد ام در اینکه آیا اصلا این زندگی وجود دارد چی؟ کسی  می تواند با قطعیت بگوید؟؟؟؟ اینکه هم به فنا می رویم واقعیتی است کثیف و مشکل...اینکه عاقبت این زندگی بشری چیست بدتر...آما آیا اینکه بشر زندگی دارد حقیقت دارد....خیلی سردرگم شدم این روزها و خیلی بیشتر قاطی کردم....شدیدا نیاز به یه محل آرام و ساکت برای فکر کردن دارم تا شاید بتونم این سوالاتی رو که تو این چند روزه برام پیش اومده رو حل کنم چون با چند نفر که در میون گذاشتم نتونستن کمکی کنن. البته مشکل از من هستش که حرف هیچ کسی رو غیر از خودم رو قبول ندارم. امیدوارم تو پست بعدی این همه قروقاطی و آشفته و پریشان حال نباشم......همه از اینکه بمیرن می ترسن ولی من از اینکه اصلا زندگیی وجود نداشته باشه...از اینکه همه ما تو خواب باشیم.....

 

 

 

و این هم یه عکس از کارهای خودم.....

چارلز بوکوسکی

درون این

 

در حالی که صورتهای گچی لبخند می زنند

در حالی که خانم مرگ می خندد

آسانسورها از کار میافتد

و مناظر سیاسی محو می شود

در حالی که پسرک پادوی سوپر مارکت لیسانس می گیرد

و ماهی های روغنی طعمه های روغنی شان را تف می کنند

و خورشید پوشیده شده است

این گونه زاده شدیم

درون این

درون این جنگل های محتاطانه

درون دیدرس پنجره های شکسته کارخانه بیهودگی

درون بارهایی که مردم با هم صحبت نمی کنند

درون کتک کاری هایی که به چاقو و هفت تیر کشی می انجامند

درون این به دنیا آمدیم

درون بیمارستان هایی که آنقدر گران اند که مردن ارزان تر

و وکلایی که آنقدر طلب میکنند که مجرم بودن ارزانتر

درون مملکتی که زندانها پر و دیوانه خانه ها بسته اند

آنجا که توده ها ابلهان را به قهرمانانی ثروتمند تبدیل می کنند

درون این به دنیا آمدیم

درون اش قدم میزنیم و نفس می کشیم

به خاطرش می میریم

لال و گنگ می شویم

عقیم

هرزه

محروم

آنقدر ریاح کاری؛تنفر؛خشونت و پوچی در هر انسان متوسط هست که می تواند هر

لشکری را تجهیز کند

و بهترین قاتلها آنان اند که بر ضد قتل وعظ میکنند

و برترین نفرت نزد آنان که وعظ عشق می کنند

و بهترین در جنگ آنان که صلح وعظ می کنند

آنان که خدا را وعظ می کنند محتاجند به خدا

آنان که صلح وعظ میکنند فارغند از صلح

و واعظان عشق عاری از عشق اند

از دانایان بپرهیز

از آنان که همیشه کتاب می خوانند بپرهیز

از آنان که از فقر بیزار یا به آن مغرورند بپرهیز

پرهیز کن از آنان که سریع تحسین می کنند

که در عوض تحسین می خواهند

از آنان که سریع سانسور میکنند بپرهیز

که از آنچه که نمی دانند در هراسند

از آنهایی پرهیز کن که مدام پی جمع اند

که تنها نیستند

از مردو زن متوسط پرهیز کن

از عشق شان پرهیز کن. عشق شان متوسط است

و در پی متوسط

اما نبوغی است در نفرتشان

آنچنان نبوغی است که تو را یا هر کس دیگری را از پای در می آورد

تنهایی را نمی خواهند

عاجز از درک تنهایی

قصد نابودی هر آنچه را می کنند متفاوت با آنها

عاجزازخلق هنر

هنر را درک نمی کنندو

شکست خود در مقام آفریننده را

به پای شکست جهان میگذرانند

عاجز از کامل عشق ورزیدن

عشق تو را ناقص می پندارند

و متنفرت خواهند شد

و تنفرشان کامل خواهد بود

چون الماس درخشان

چون تیغ

چون کوه

چون ببر

چون شوکران

برترین هنرشان

توضیحاتی در مورد فمینیست

می خوام در مورد فمینیسم حرف بزنم. تفکراتی که در مورد اون حرف ها و حدیث های زیادی زده میشه البته تحقیقات خود من هم در موردش خیلی ناچیز هستش و دوست دارم با نظرات دوستانم این اطلاعات ناچیزم رو کمی جامع تر کنم. ببینید دوستان من به این اصل معتقد هستم که آقا جای خودش رو داره و خانوم جای خودش رو. ببینید عین این میشه که یه آقا بخواهد خودش رو شبیه خانوم بکنه شاید بتونه از لحاظ بدنی و رفتار شبیه خانوما بشه ولی مطمئناً از لحاظ روانی و ظرافت فکری-منطقی که در خانومها هستش هیچ گاه نمی تونه شبیه خانومها بشه. این قضیه در مورد خانومها هم صادق هستش. خانومها دارای یک روحیه ظریف واقعا قابل تحسین هستن که این روحیه رو تو هیچ مردی نمیشه یافت مانند خانومهایی هستش که بدنسازی و پاورلیفتینگ کار می کنند تا شبیه آقایون بشن و میشه گفت همشون یه فمینیست هستن. به نظر من هیچ مردی نمی تونه تربیت فرزندان رو همونطور که مادر انجام میده کامل به عهده بگیره همچنان که خانمی نمی تونه کارهای خشن مردانه رو انجان بده. من به هیچ وجه موافق تبعیض نژادی بین آقایون و خانومها نیستم ولی این که یه خانومی بخواهد مثل یه آقا رفتار کنه، یا حقوقی مساوی آقایون داشته باشه هم نیستم همونطور که آقایون حقوقی برابر خانومها ندارن. این تفاوت حقوق در حقیقت در نفس نیست بلکه در عمل هستش و اصل قضیمون یکی. کسی نمی تونه بگه آقایون عیناً همانند خانومها هستن و برعکس. البته در کشور ما این قضیه خیلی عکس کار میکنه.. یعنی خود خانومها خودشون رو ضعیف جلوه میدن و می خوان با این ضعف یه ترحم مجازی از سمت دیگرون جلبشون بشه که باز در حقیقت این مظلوم نمایی تقصیر جامعه هست که خانومها و آقایون رو با فاصله چنیدین سال نوری!!!! از هم جدا کرده طوری که آقایون خودشون رو عقل کل و دیو سه سر میدونن در مقابل خانومها خودشون رو موجودی ضعیف و بی اراده که اراده و تصمیماتشون داخل مجموعه تفکرات آقایون هستش می پندارن... که این تفکرات کاملا غلط که مستقیما به فرهنگ( البته فرهنگ بی فرهنگی) غلط حالا شاید بگم اسلامی بعضی ها ناراحت شن مربوط میشه که خانومها رو از آقایون جدا کرده مربوط میشه و ما الان باید همانند کشورهای غربی با این رخنه ی جدا کننده مبارزه کنیم تا وضع  از اینی که هست بدتر نشه...اما به نظر من نه از طریق فمینیسم. شاید هم من دارم اشتباه می کنم اما این نظر شخصی من هستش. من با این قضه که خانومها از کارهای اجتماعی درگیر نمیشن خیلی کلانجار رفتم تا پاسخی برای خودم پیدا کنم اما تا بحال چنینی امری برام یافته نشده و کسی جواب قانع کننده ای نداده..یه کتاب هستش البته یه مصاحبه از خانوم ویرجینیا وولف که برای فمینیسم ها چهره ای آشنا هستش که سعی میکنم تو پست بعدی بزارم تا این قضیه برامون روشنتر بشه.در هر حال این فرهنگ کاملا غلط اسلامی هستش که خانومهای ایرانی رو خیلی ضعیف و بی اراده بار آورده(البته با عرض پوزش و این که قصد توهینی نیست به خانومها ولی واقعیت اینه که میگم) و تا مشکلی پیش میاد به جای حل و فسل زود از قصیه قسر در می رن و یا گریه می کنن ویا خودشون رو به باد ناسزا می گیرن و دقیقا کارهای هزارو چهرصد سال پیش همسر محترم علی رو انجام میدادن که کاری جز گریه و زاری و شیون بلد نبود.همونطور که می دونید اولین فمینیستها با ظهور حزب ژیروندن انقلاب فرانسه به وجود آمدن و با با ترور ژاکوپنها(گروهی دیگر از فمینیستهای انقلاب فرانسه) از بین رفتنداین گروه خواستاربرابری و حق مالکیت برای زنان متاهل و مجرد بودند. همونطور که میدونید فرانسه رو میشه جایگاه اصلی فمینیست در دنیا دونست چون پایه های اولیه و تحرکات اصلی فمینیستی در اونجا بوده .به نظر شما آزادی زنان بدون رفع مشکل فقر در بین زنان به دردمی خورد؟؟مسلما که نه به همین علت گروهی از فمینیستها به وجود آمدند با نام فمینیست-سوسیالیست که اولین فمینسیت سوسیالیست همان شخصی نیست جز فلورا تریسان فزرند نامشروع از یک پدر اسپانیایی و مادری فرانسوی که کارش هم نقاشی بود. در سال 1843 اگه اشتباه نکنم اتحادیه کارگران را تشکیل داد.فلورا برنامه کاری خود را بر دو اصل استوار کرده بود:1-کارگران تمامی کشورها برای تامین بودجه مشارکت می کنند.2-این بودجه برای ساخت کاخ اتحادیه کارگران که محل وظایف بیمارستان و مدارس و .. بود استفاده میشود و زنان رهایی خود را بدست می آورند.

نوع دیگری از فمینستها هم اکنون وجود دارند که دسته بزرگی از فمینیستها را شامل می شوند با نام فمینیستها هم جنس خواه.کسانی که مستقل از مردان زندگی می کنند و عاشق هم می شوند.یکی از رمان نویسان هم جنس خواه با نام رادکلیف هال در کتاب چاه تنهایی به این نکته که << در کالبدی اشتباهی به دنیا آمده و محکوم به مرگ ابدی در دنیایی پر از عذاب هست >> اشاره کرده است.البته در این میان نباید نقش فمینیستهای سیاه پوست را نادیده بگیریم که بدون آنها فمینیسم به شکل امروزی نبود.....فکر کنم تا اینجا یه آشنایی کلی با فمینیسم داده باشم اگه کسی بخواد باز می تونم بیشتر در مورد انواع فمینیسم و جزئیات دیگر توضیح بدم که برای امروز مناسب ندیدم..

آخر سر هم بگم که من سعی کردم بدون هر گونه نظر شخصی فمینیسم رو تعریف کنم و اگر توهینی به گروه یا شخصی شده مطمئنا قصدی نبوده وپوزش می طلبم و خواستار شنیدن نظرات شما هستم....تا پست بعدی و روز بعدی.......

بر شاخ امید اگر بری یافتمی 

                             هر رشته خویش را سری یافتمی

                             ************

 

تا چند ز تنگنای زندان وجود؟

                             ای کاش سوی عدم دری یافتمی

(خیامی)

                             *************